آیا خاطرات و خطرات هم به ارث می‌رسند؟

ساخت وبلاگ

مریم ایرانی

دو پدربزرگ من به فاصله یک روز و با اختلاف 18 سال در اردیبهشت ماه از دنیا رفتند. سال گذشته زمانی که برای برپایی مراسم یادبود بر سر مزارشان حضور داشتم به موضوعی فکر می‌کردم، و حالا که برای نوشتن پرونده این شماره دست به کیبرد‌ برده‌ام سوال آن روز در ذهنم زنده شده: آیا دغدغه رفتن و مهاجرت کردنی که باعث شده من امروز یک مهاجر کانادا باشم، ریشه در تجربه کوچ‌کردن پدربزرگ‌هایم داشته است؟ هر دوی آنها در سنین 17 سالگی بخاطر مشکلاتی که بر سر راه زندگی و تحصیل و کار داشتند از شهر محل تولدشان به تهران کوچ کرده بودند. با سختی و تلاش فراوان در تهران دوباره زندگی از نو ساخته بودند. با تمام مرارت‌هایی که بر سر یادگرفتن زبان و آداب جدید زندگی در یک شهر بزرگ و شلوغ داشتند،آن‌ها موفق شدند خود را سرپا نگاه دارند. بعد از آن‌ها، اعضای دیگری از خانواده من هم به سرزمین‌های دیگری مهاجرت کردند. وسوسه هجرت از سرزمین مادری به دنیایی ناشناخته در من هم همواره نقشی پررنگ داشته و در نهایت همین وسوسه مرا متقاعد کرد که مهاجرت را با تمام سختی‌هایش تجربه کنم. علاوه بر این‌ها شاید برخی سرگشتگی‌ها و ناامیدی‌هایی که گاه‌وبیگاه در زندگی به سراغم آمده‌اند در نسل‌های قبل از من هم وجود داشته است.

 

 

در مورد این که تاریخ اجدادمان به گونه‌ای بخشی از وجود ما هستند یا خیر، تحقیقات علمی زیادی انجام شده. امروز دانشمندان قصد دارند دریاب‌اند آیا شبکه وسیعی از مواد شیمیایی درون سلول‌های ما که ژن‌ها را کنترل می‌کنند و آن‌ها را به اصطلاح روشن و خاموش می‌کنند، به شیوه‌های غیرقابل پیش‌بینی و غیرقابل مترقبه‌ای موروثی هستند و یا خیر؟
آن آنسلین شوتزنبرگر، روانشناس فرانسوی است که هم اکنون بیش از نود سال دارد، او چندین دهه از عمر خود را صرف تحقیق در مورد «سندرم نیاکان» کرده است. برپایه این نظریه، تا زمانی که واقعاً با گذشته خود روبرو نشویم و به مسائل و مشکلات آن اذعان نکنیم، همه ما همچون حلقه زنجیرهای نسل‌هایی هستیم که به طور ناخودآگاه تحت تاثیر درد و رنج و آلام و گرفتاری‌ها و عقده‌ها و پیچیدگی‌های روحی و روانی قرار می‌گیریم.
پرونده این شماره از مجله هفته پاسخ به چالش‌هایی است که شاید بسیاری از ما در ذهن داریم: براستی ما تا چه حد تحت تاثیر تجربیاتی هستیم که نیاکانمان هم داشته‌اند. آن‌ها سال‌هاست ما را ترک کرده‌اند اما رد آن‌ها هنوز هم در زندگی ما حضور دارد و به قول فروغ: «پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی است.»

آغاز یک چالش مهم
درباره وراثت و انتقال خصوصیات ژنتیک در علم زیست‌شناسی، دو نظریه بسیار مهم وجود دارد. یکی نظریه تکاملی داروین و دیگری نظریه تکاملی لامارک.
نظریه داروین بیان می‌کند که تکامل بر اساس انتخاب طبیعی بوده است. یعنی مثلا علت بلند بودن گردن زرافه‌ها این است که از اول دو گونه زرافه وجود داشته یکی گردن کوتاه و یکی گردن بلند. گردن کوتاه‌ها مردند و نسل‌شان منقرض شد چون قدشان به شاخه‌های بلند درختها نمی‌رسید ولی آنهایی که گردن دراز داشتند موفق‌تر از کوتوله‌ها غذا خوردند و نسل‌شان پایدارتر و غالب باقی ماند.
ولی لامارک عقیده دیگه‌ای داشت. او می‌گفت تکامل بر اساس نیاز به تغییرات و سازگاری با آنها اتفاق افتاده است. مثلا اجداد اولیه زرافه‌ها در ابتدا نیازی به گردن‌های بلند نداشتند چرا که در آن زمان غذای آنها را عمدتا بوته‌ها و درختچه‌ها تامین می‌کردند ولی به مرور زمان که این منابع غذایی تمام شدند (دوره‌ای از تاریخ زمین‌شناسی که عمدتا پوشش گیاهی را جنگل‌ها تشکیل می‌داد)، دیگر گردن‌های کوتاه برای غذا خوردن از شاخه‌های بلند مناسب نبودند و در اینجا بر حسب نیاز در طی هزاران سال گردن‌ها بلند و بلندتر شد.
اما به تازگی دانشمندان علوم ژنتیک مولکولی به حقایقی دست یافتند که نظریه‌های تکاملی سنتی را به چالش می‌کشد و آن مبحثی است تحت عنوان حافظه‌های ژنتیک یا DNA Memories.
به طور ساده این نظریه عنوان می‌کند که تغییرات محیطی مثلا نحوه زندگی، نوع تغذیه، آب و هوا و یا هر تغییرات روزمره، قادرند درساختار DNA موجودات تاثیر تکاملی خود را به صورت تغییرات توالی‌ها، جهش‌ها و یا نوترکیبی، به ثبت برسانند. به عبارت دیگر اگر بتوانیم الگوی این تغییرات را بررسی و رمزگشایی کنیم می‌توانیم از گذشته هر موجود زنده و نحوه تکاملش گزارشی مفصل و جامع به دست بیاریم. بعضی از دانشمندان پا را از این هم فراتر گذاشته اند و ادعا می‌کنند که حتی می‌شود خاطرات یک فرد در طول زندگی‌اش را با رمزگشایی این الگو‌ها به دست آورد یعنی آنها معتقدند که هر خاطره یا حادثه و اتفاق در زندگی ما در DNA سلولهای‌مان ثبت و ضبط می‌شود. التبه نظر این گروه اخیر تشابه پررنگی دارد با این دیدگاه مذهبی که کارنامه‌ی زندگی ما به طور مرتب برای ارائه در قیامت ثبت می‌شود.
اما برای اینکه بتوانیم بفهمیم چگونه اطلاعات و تجربیات به طور ژنتیک ممکن است در DNA ما ثبت شود شاید باید به مکانیسم‌های ثبت خاطرات در مغز نگاه دقیق‌تری داشته باشیم.

خاطرات و تجربیات چگونه در حافظه ما ثبت می‌شوند؟
شاید تصور شما این باشد که در محفظه طبقه‌بندی شده مغز، پوشه‌ای برای ثبت خاطرات وجود دارد که از کودکی تا‌کنون هرچه خاطره خوب و بد دارید در آن جمع و طبقه‌بندی شده است اما این طور نیست.
بین اجزای عصبی ما ارتباطات بی‌شماری وجود دارد که تعداد این خطوط ارتباطی را ۵۰۰ میلیارد خط تخمین زده‌اند. زمینه ذهنی ما برای خاطرات، عادت‌ها، شناخت، عواطف و احساسات، دانش، ارتباطات و ایده‌های جدید در میان همین خطوط شکل می‌گیرد. سلول‌های مغزی یا همان نورون‌ها که با گذشت زمان ضخیم‌تر می‌شوند، شبکه‌ای پیچیده‌ از ارتباطات را در بین خود شکل می‌دهند و به طور پیوسته هزاران میلیون تبادل شیمیایی در آن انجام می‌شود. اما دقیقا چه اتفاقی می‌افتد؟

نقش سیناپس‌های عصبی در ثبت و انتقال اطلاعات
محققان دانشگاه سانتاباربارا توانسته‌اند چگونگی رمز‌گذاری خاطرات توسط مغز را در مقیاس سلولی کشف کنند. این گروه، اولین دانشمندانی هستند که فرایند مرکزی رمزگذاری داده‌ها را در سطح سیناپس‌ یا محل اتصال دو عصب به یکدیگر کشف کرده‌اند.
کنت اس‌.کوزیت محقق ارشد این گروه و مدیر بخش تحقیقات علوم عصبی دانشگاه سانتاباربارا که هدایت تیم تحقیق در زمینه بیماری آلزایمر را نیز به عهده دارد، می‌گوید: «زمانی که چیزی را یاد می‌گیریم یا خاطره‌ای را به حافظه می‌سپاریم، اتفاقات متعددی در مغز ما رخ می‌دهند. یکی از مهم‌ترین این فرایندها مقاوم‌سازی سیناپس‌ها است، یعنی تقویت نقاطی که از این پس اطلاعات را نگهداری خواهند کرد. برای تقویت سیناپس‌ها یک اتصال ساخته می‌شود و پس از آن هر سیناپس مسئول نگهداری یک خاطره خاص خواهد بود، به عبارت دیگر هر خاطره در یک سیناپس اختصاصی کد می‌شود. هر سیناپس باید تقویت شود تا قدرت نگهداری این اطلاعات را در این مکان مشخص داشته باشد. تقویت سیناپس‌ها بخش بسیار‌مهمی از فرایند آموختن است. یافته‌های ما به شناسایی بخشی از این فرایند برمی‌گردد».

 

 

بخشی از تقویت سیناپس با ساختن پروتئین‌های جدید صورت می‌گیرد. این پروتئین‌ها نقطه اتصال را می‌سازند و آنرا تقویت می‌کنند. درست مانند تمرین‌های ورزشی که برای تقویت عضله پروتئین‌های جدیدی می‌سازند و هم‌زمان حجم عضله را نیز افزایش می‌دهند، اینجا هم برای تقویت نقطه اتصال به پروتئین‌های تازه‌ای نیاز داریم تا خاطرات ثبت و نگهداری شوند. در این تحقیق روند نظم‌بخشی و کنترل این فرایند کشف شده است.
ساخت این پروتئین‌های جدید تنها در صورتی انجام می‌شود که آر.ان.ایRNA مورد نیاز برای تولید آنها فعال باشد. تا این زمان آر.ان.ای مورد نیاز توسط مولکولی که آنرا غیرفعال کرده و نوعی میکرو آر.ان.ای به شمار می‌آید، محصور خواهد بود. این ار.ان.ای و مولکول میکرو ار.ان.ای هر دو بخشی از بسته پروتئینی هستند که سلول‌های مغز در اختیار دارند.
کوزیک می‌گوید: «زمانی که چیزی به ذهن شما خطور می‌کند، یک فکر یا یک محرک مانند تماشای تصویری جالب‌توجه یا شنیدن یک موسیقی آشنا سیناپس‌ها فعال‌ می‌شوند. آنچه پس از این اتفاق می‌افتد فوق‌العاده است، تنها برای تجربه ادامه این مسیر باید به سراغ سلول‌های عصبی کشت‌شده موش و میکروسکوپ‌های با قدرت تفکیک بالا برویم. زمانی که سیناپس‌ها فعال‌ شدند، یکی از پروتئین‌هایی که به دور کمپلکس خاموش‌کننده پیچیده‌شده می‌شکند».
با رسیدن سیگنال‌های مغزی به این کمپلکس خاموش یکی از پروتئین‌های این ترکیب می‌شکند یا چند‌تکه می‌شود. با این تغییر ار.ان.ای بلافاصله برای تولید پروتئین جدید آزاد خواهد شد.

نقش DNA در ثبت خاطرات چیست؟
اما تنها مغز انسان نیست که در ثبت و حفظ خاطرات نقش اساسی بازی می‌کند. همانطو که در ابتدای این بحث توضیح داده شد حافظه ژنتیک هم یک راه این نقل و انتقالات است. این ایده که خاطرات می‌توانند در DNA ذخیره شوند به سال‌های اخیر باز می‌گردد. شاید چیزی شبیه آن را Wilder Penfield نورولوژیست مشهور، پنجاه سال پیش گفته بود که: «پیشینه ما و رازهایمان ذخیره‌ای دائمی است که تا مرگ با ما می‌مانند»
مولکول DNA مزایای فراوانی دارد. مثلا برخلاف بسیاری از مولکول‌ها نه تنها دارای پایداری بسیار بالایی است، بلکه در شرایط سلولی قادر است کپی‌برداری شود، همچنین اگر دچار نقص یا عیبی شود بلافاصله اصلاح و ترمیم می‌شود.
دی.ان.ای سلول‌های مغزی ما مولکول‌های خاطره‌ای هستند که هر بار پروتئین‌های جدیدی از آنها ساخته می‌شود. نورونهای مغز قادراند در ازای هر تجربه و خاطره جدید DNA خاطره‌ای را بازآرایی کنند. تا فرآورده پروتئینی جدیدی را تولید کنند که در یادآوری خاطرات نقش کلیدی دارند.
ساختار ویژه این پروتئین‌ها به‌گونه‌ای‌ست که آنها را قادر می‌سازد بدون ایجاد اختلال در سایر شبکه‌های سیناپسی به جایگاه خاصی در سیناپس هدف متصل شوند و واکنش‌های خاطره‌ای (به یاد آوردن خاطرات) را منجر گردند. تغییرات در اتصالات در سیناپس‌ها دوام زیادی ندارند ولی بازآرایی ژنها می‌تواند در طول عمر یک نورون ادامه یابد.

 

 

بعضی دانشمندان پا را از این هم فراتر گذاشته‌اند و ادعا می‌کنند که این پروتئین‌ها (محصول DNAخاطره‌ای) خودشان هم ویژگی ذخیره‌ای اطلاعات دارند که می‌توانند در فضای درون سلولی نورون‌ها به صورت یک گنجینه مادام‌العمر ذخیره شوند.
امروزه می‌دانیم که در طبیعت سه نوع خاطره وجود دارد:
یکی همان حافظه ماست؛
دیگری خاطره تکاملی است که به ما می‌گوید که تکوین یک جاندار چگونه صورت می‌گیرد؛
و سومی دیگری حافظه سیستم ایمنی بدن موجودات زنده پیشرفته است که خاطراتی از بیماری‌های گذشته را در خود ذخیره می‌کند. دو تا از این خاطرات پایه و اساس ژنتیکی دارند و طبعا می‌توان انتظار داشت که طبیعت این استراتژی را درباره آن یک خاطره دیگر هم به کار بندد.
اگر این تئوری درست باشد آیا هویت، شخصیت و خود خودمان درون ژنوم ما ذخیره شده است؟ بهتراست که به اجدادمان نگاهی بیندازیم البته بررسی ما باید چیزی بیشتر از رنگ چشم و یا این موارد باشد. در حال حاضر یافته‌ها نشان می‌دهد که شاید حدود 40 درصد از شخصیت‌مان را از اجدادمان به ارث برده باشیم مثلا برون‌گرایی یا درونگرایی را. این تئوری سوالات عجیبی را درباره منشاء بشریت مطرح می‌کند.

آیا ما خاطرات و تجربیاتمان را از طریق DNA به نسل بعد منتقل می‌کنیم؟
پرسشی اساسی که در مقدمه آن را مطرح کردیم همین است. و آخرین پاسخِ دانشمندان این است: بله! ما این کار را انجام می‌دهیم. روند این انتقالات در حیوانات و موجودات دیگر سال‌هاست که شناخته شده است و برخی به آن غریزه می‌گویند.
مثلا دانشمندان انواعی از کرم‌ها را (کرمهای پهن)، تحت شرایطی شرطی کردند. به این ترتیب که ابتدا لامپی را روشن می‌کرده و به محض تابانیدن نور، به آنها یک شوک الکتریکی می‌دادند. شوک الکتریکی باعث می‌شد که کرم‌ها خود را جمع کنند یا به خود بپیچند. محققان چندین بار این آزمایش را تکرار کردند تا کرم‌ها شرطی شوند. یعنی عادتی در آنها به وجود آوردند که حتی بدون شوک الکتریکی و تن‌ها با تابانیدن نور کرم‌ها به خود می‌پیچیدند. سپس این کرم‌ها را از وسط نصف کردند. (همان طور که می‌دانید کرم‌های پهن قابلیت ترمیم بسیار بالایی دارند به طوری که اگر آنها را نصف کنیم هر نیمه قادر است برای خود سر یا دم از دست داده را دوباره بازسازی کند و نهایتا به یک کرم کامل تبدیل شود) محققان بلافاصله پس از ترمیم به دو کرم تازه به وجود آمده نور تابانیدند و با کمال حیرت مشاهده کردند که دو کرم جدید دقیقا همان رفتار شرطی را از خود نشان می‌دهند یعنی با روشن شدن لامپ بدون هیچ محرک دیگری به خود می‌پیچیدند.
چه طور ممکن است نیمه کرمی که برای خود سر را دوباره باز سازی کرده، به یاد داشته باشد که در برابر نور چه واکنشی باید نشان دهد؟ مگر مغز مرکز حافظه و خاطرات نیست ؟
در مثالی دیگر اگر گوساله تازه متولد شده‌ای از یک گله گاو را که همه آنها در یک مرتع محدود شده به حصار متولد شده‌اند و خود گوساله هنوز حصاری را تا به حال به چشم خود ندیده را با یک سری خطوط و علائم رنگی که نشانه‌ای محدودیت در خود داشته باشند، مواجه کنیم هرگز از این علائم عبور نمی‌کند! چه‌طور این یاد گیری به او منتقل شده؟
در آزمایشی دیگر اگر جوجه تازه بیرون آمده از تخم را در اتاقی با یک شاهین تنها بگذاریم او بلافاصله با ترس به دنبال سرپناهی برای خود می‌گردد تا پنهان شود. در حالی که باز شکاری با نهایت قدرت و وقار به او می‌نگرد.
در موش‌ها مطالعاتی صورت گرفته است که نشان می‌دهد آن‌ها به طور نسل اندر نسل ترسیدن از بوکردن شکوفه گیلاس را به ارث می‌برند. در واقع بخشی از DNA که مسئولیت این ترس را بعهده دارد در اسپرم موش‌ها از نسلی به نسل بعد انتقال پیدا می‌کند. حتی اگر موش‌ها هیچ‌گاه در معرض بوی شکوفه گیلاس قرار نگیرند بازهم از بوکردن این شکوفه‌ها خواهند ترسید.

در انسان انتقال خاطرات به صورت ژنتیک چگونه رخ می‌دهد؟
تغییرات ژنتیکی که ریشه در هولوکاست دارند می‌توانند از بازماندگان این حادثه به فرزندانشان منتقل شوند. در واقع می‌توان گفت که خاطرات از نسلی به نسل دیگر قابل انتقال هستند.
طبق گزارشی که مجله گاردین در سال 2015 منتشر کرده است و طبق آمار تازه‌ترین تحقیقاتی که در بیمارستانی در نیویورک و توسط «راشل یهودا» صورت گرفته است، مطالعات زیادی روی 32 مرد و زن یهودی که برای مدت‌های زیادی در اردوگاه‌های نازی به اسارت گرفته شده بودند؛ شاهد شکنجه بوده و یا برای مدت‌های زیادی فراری و آواره بوده اند صورت گرفته است.
این گروه تحقیقاتی همچنین مطالعاتی روی کودکان این افراد انجام داده‌اند. بیشتر آنها در سنین کودکی از اختلال‌های زیادی مانند استرس و افسردگی رنج می‌برده‌اند. سپس نتایج این تخقیقات را با نتایج مطالعات روی خانواده‌های یهودی که در سال‌های جنگ خارج از اروپا بوده‌اند مقایسه کردند. حقایق به دست آمده بسیار شگفت‌آور بودند.

 

 

طبق بررسی‌ها، تغییرات ژنتیک مرتبط با ابتلا به این اختلال‌های روحی و رفتاری در این کودکان فقط می‌تواند ناشی از تجربیات تلخ والدین آن‌ها باشد.
این اثر را به نام اثر «اپی ژنتیک» می‌شناسند. به طور خلاصه این اثر بیان می‌کند که عوامل محیطی و تجربیات شخصیتی والدین می‌توانند به کودکان و حتی نوه‌های آنها انتقال پیدا کنند. عواملی مانند سیگار کشیدن، رژیم غذایی و استرس‌هایی که والدین در سال‌های زندگی خود تجربه کرده‌اند.
ایده‌ایی که این اثر بیان می‌کند بسیار حیاتی و خطیر است. همانطور که می‌دانیم ژن‌ها شامل DNA هستند که تنها راه انتقال بین ژن‌های والدین و کودکان است. البته ژن‌ها توسط عوامل محیطی تحت تاثیر هم قرار می‌گیرند. به این صورت که محیط از طریق عوامل شیمیایی مرتبط که به ژن‌ها متصل می‌شوند ساختار DNA را متاثر می‌کنند. این عوامل شیمیایی می‌توانند از محیط زندگی والدین و ژن‌های آنها به فرزندان منتقل شوند پس نقش محیط و تجربه‌های والدین روی کودکان به طرز عجیب و منحصر به فردی تاثیر می‌گذارد.
یک مثال دیگر دررابطه با این نظریه، تحقیقی بود درباره کودکانِ دختران آلمانی بود که مادرانشان در زمان جنگ جهانی دوم آنها را باردار بودند. این دختران نسبت به همسالان خود که این جنگ را تجربه نکرده بودند آمار بالاتری از ابتلا به اسکیزوفرنی را نشان دادند. تحقیق دیگری نشان می‌دهد که احتمال سیگاری بودن پسران پدران سیگاری از سایرین بالاتراست.
دانشمندان به طور خاص روی دسته‌ای از ژن‌ها متمرکز شدند که با هورمون‌های استرس در ارتباط بودند. این ژن‌ها دقیقا تحت تاثیر حادثه‌های دردناک تجربه شده برای والدین قرار می‌گیرند. ژن‌هایی که بر اثر عوامل محیطی ساختارهای متفاوت تری نسبت به سایر ژن‌ها دارند.
البته باید گفت این بدین مفهوم نیست که تجارب دردناک خود فرزندان روی ساختارهای ژنی بی‌تاثیرند ولی از روی تفاوت عامل اتصال‌دهنده شیمیایی به ژن‌ها می‌توان فهمید عوامل محیطی تاثیرگذار روی ساختار اصلی ژن چه بوده‌اند و از این رهگذر به عامل اصلی که از والدین به ارث رسیده یا خیر پی برد.

 

 

راشل یهودا که نتایج این تحقیقات را در نشریه معتبر Biological Psychiatry به چاپ رسانده است می‌گوید: «هنوز به طور دقیق معلوم نیست که چه اتفاقی برای تخمک و اسپرم رخ می‌دهد که می‌توانند اثرات محیطی موجود در ژن‌های خود را به نسل بعدی انتقال دهند. جالب‌ترین قسمت ماجرا این است که بعد از عمل لقاح و در مرحله‌ای قسمت‌های زیادی از عوامل اتصال یافته به DNA هر دو طرف، اسپرم و تخمک، که از آنها به عنوان عامل اصلی در انتقالات تجربیات والدین یاد کردیم پاک می‌شوند.»
با این حال این پایان ماجرا نیست. محقق دیگری به نام «عظیم سورانی» از دانشگاه کمبریج در انگلستان دریافته است که بخشی از عوامل متصل شیمیایی ناشی از محیط از این پاکسازی که در حین عمل لقاح صورت می‌گیرد جان سالم به در می‌برند. بنابراین قطعا بخشی از تجربیات محیطی والدین به فرزندان انتقال پیدا می‌کند. راشل یهودا باور دارد که رابطه مستقیمی بین هورمون‌های استرس در بدن فرزندان و استرس‌های والدین آنها وجود دارد. اما راه زیادی برای درک درست از این پدیده پیش روی دانشمندان است.
مکانیزم این عمل در واقع از طریق تاثیر مستقیم روی ساختارهای مغز رخ می‌دهد. تجربیات والدین حتی اگر در دوره مجردی بوده باشد می‌تواند به شدت روی آینده کودکانشان تاثیر بگذارد. در واقع به طور مستقیم تاثیرات این تجربیات روی ساختار و نحوه عملکرد سلول‌های مغزی خواهد بود. به گزارش بی.بی.سی، در مورد تحقیقات انسانی هم نتایج مشابهی به دست آمده و دانشمندان می‌گویند تمام ویژگی‌های اسپرم و تخمک به طور قطع و صددرصد روی آینده فرزندان تاثیر مستقیم خواهد داشت. بیشتر اختلالات اضطرابی و ترس‌های فردی همگی در ترس‌ها و استرس‌های نیاکان ما ریشه دارند.
خانم دورین کارجاوال گزارشگر روزنامه نیویورک تایمز و اینترنشنال هرالد تریبیون است. وی در مقاله‌ای که در سال 2012 در نشریه نیویورک تایمز با عنوان «در اندلس، در جستجوی حافظه موروثی» نوشته است، به بررسی حافظه‌ی تاریخی و نقش ژنتیک در به یاد آوردن تاریخ و گذشته نیاکان و انتقال موروثی آن پرداخته است. او می‌گوید: «من هنوز در تعجبم که چطور در بحبوحه بحران اقتصادی و سقوط مالی سال ۲۰۰۸ در جستجوی زمان و هویت تاریخی خانوادگی‌ام از خانه‌های متعلق به دوران قرون وسطی در جنوب اسپانیا سر درآوردم. نسل‌های پیشین خانواده من که «کارواژالز» نام داشتند، قرن‌ها پیش و در دوران تفتیش عقاید مذهبی در کلیسا از اسپانیا کوچ کردند و من فقط در همین حد از آن‌ها اطلاع داشتم. ما کاتولیک‌هایی بودیم که در کاستاریکا و کالیفرنیا بزرگ شدیم، اما بعدها کم کم اطلاعات جزئی در مورد بخشی از هویت نیاکانم به دست آوردم و دریافتم ریشه اجدادی ما به «یهودیان سفاردیک» بازمی‌گردد، آن‌ها نوکیشانی بودند که از مسیحیت به یهودیت گرویده بودند.»
این روزنامه‌نگار ادامه می‌دهد: «من اطلاعات چندانی در مورد این که خانواده من با این دهکده بومی ارتباطی داشتند یا نه نداشتم، اما امید من که در این خانه هزارتو که خیابان‌های آن سنگ‌فرش شده است، اقامت گزیده بودم، این بود که هراس‌هایی را درک کنم که زندگی مخفیانه و پشت پرده‌‌ی زندگی خانواده‌ام را شکل داده‌اند.»
دورین کارجاوال می‌گوید: «من می‌خواستم بفهمم علت این که خانواده من چندین نسل با چنان وحشت و احتیاطی از هویت‌های مخفیانه خود محافظت می‌کردند و کماکان آن‌ها را همچون رازی سر به مهر در دل نگهداشته بودند، چیست. من به پرواز پروانه‌ها و به علت بازگشت خودم به جنوب اسپانیا فکر می‌کنم، جایی که نیاکان من از آن جا با قایق از خلیج کادیز به کاستاریکا کوچ کردند و به احتمال بسیار به همراه بعضی از کاشفان اسپانیایی، بر قایق‌هایی سوار بودند که حامل نوکیشانی بوده که از مسیحیت به این کیش گرویده بودند.من مطمئن هستم که همه این ترس‌ها و تجربیات در ژن‌های ما مخفی شده‌اند.»



* درباره عنوان مطلب: «خاطرات و خطرات» عنوان کتابی است از مهدی‌قلی هدایت یا مخبرالسلطنه که از رجال دوره قاجار بود.

فهرست منابع و مراجع:
www.theguardian.com/science/2015/aug/21/study-of-holocaust-survivors-finds-trauma-passed-on-to-childrens-genes
https://en.wikipedia.org/wiki/Lamarckism
www.sciencedaily.com
www.nasonline.org
www.nytimes.com

تاریخ، فرهنگ و هنر...
ما را در سایت تاریخ، فرهنگ و هنر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9culture-artd بازدید : 245 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 17:00